چهارشنبه 92 مهر 3 , ساعت 1:6 عصر
هر جا برم حال و هوای تو
دست از سر من بر نمی داره
کبریت روشن کن تو تاریکی
دیوونگی حال خوشی داره
کاش این غرور خسته بنشینه
کاش اون هوای گریه برگرده
من سعی کردم مهربون باشم
لحن منُ دنیا عوض کرده
با من که هستی چترتُ وا کن
آغوش من هر روز بارونه
باور نکن پیش تو آرومم
پشت سکوتم، گریه پنهونه
من خیس بارونای هر روزم
با من که هستی چترتُ وا کن
کبریت روشن کن تو تاریکی
بی تابی دستامُ پیدا کن
من عاشقت بودم، تواین دنیا
عاشق شدن دیوونگی می خواد
کبریت روشن کن که برداره
مردی که قلبش رو زمین افتاد
هر جا برم حال و هوای تو
دست از سر من بر نمی داره
کبریت روشن کن تو تاریکی
دیوونگی حال خوشی داره
-------------------------------------
استاد عبدالجبار کاکایی
نوشته شده توسط زهرا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ